جدول جو
جدول جو

معنی دندان زدن - جستجوی لغت در جدول جو

دندان زدن
دندان فرو بردن به چیزی
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
فرهنگ فارسی عمید
دندان زدن
(تَ / تِ شُ دَ)
با دندان گاز زدن چیزی را. به دندان گاز گرفتن. فروبردن دندان در چیزی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از گزیدن. (آنندراج) :
گر تو ای شاه مرا در دهن شیر کنی
تا مرا گاه طپانچه زند و گه دندان.
فرخی (از آنندراج).
امتحان بیکارباشد آن دل چون سنگ را
بیضۀ فولاد مستغنی است از دندان زدن.
صائب (از آنندراج).
، آزار رساندن. گزند رساندن:
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیدۀ حق بود چونش گزد.
مولوی.
، ضربه زدن با دندان (در فیل) : فیل دندان بزد و او را به دو نیم کرد. (تاریخ بیهقی) ، مقابله و برابری کردن. کنایه از برابری کردن است. (برهان) (ناظم الاطباء) :
ای بسا خصم که با شیر همی زد دندان
خدمت او به ضرورت ز بن دندان کرد.
امیرمعزی (از آنندراج).
، خصومت ورزیدن و کینه خواستن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان). کنایه از جنگ کردن است، خوردن. (از آنندراج). با نوک دندان پاره ای از چیزی را کندن و خوردن. (یادداشت مؤلف) ، چسبیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
دندان زدن
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن طمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دندان زدن
((~. زَ دَ))
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن، کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن، طمع کردن
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندان مزد
تصویر دندان مزد
مزد دندان، مزد خوردن چیزی، پولی که پس از مهمانی و اطعام به مهمان مستمند بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
شکنندۀ دندان، آنچه دندان را بشکند، کنایه از پاسخ صریح و قاطع، جواب سفت و سخت
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ اُ دَ)
نشان و مدال بر سینۀ خود نصب کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
این ترکیب در عبارت زیر از جهانگشای جوینی آمده است اما معنی آن روشن نیست:
هم در پایۀ آن منبر و حریم آن مجمع چنان بود که درمان زدند و شراب آشکار خوردند
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خاییدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
جلو گرفتن. (آنندراج). لگام زدن. دهانه زدن، کنایه از به اطاعت درآوردن. رام و مطیع ساختن:
نفس شمرده زدن سیل را عنان زدن است
خوش آنکه راه به این چشمۀبقا دارد.
صائب (از آنندراج).
، همعنان رفتن. برابری کردن:
...با براق چگونه عنان زند خر لنگ.
رفیع الدین لنبانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نغمه سرائی کردن. نغمه سرودن. آواز خواندن. آواز دردادن. سرود خواندن:
یکی نغز دستان بزد بر درخت
کزآن خیره شد مرد بیداربخت.
فردوسی.
هزاردستان دستان زدی بوقت بهار
کنون همی نزند تا درآمدست خزان.
فرخی.
هزاردستان امروز در خراسان است
به مجلس ملک اینک همی زند دستان.
فرخی.
کجا گلی است نشسته است بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی زند دستان.
فرخی.
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری.
گهی ساغر زدند و گاه چوگان
گهی دستان زدند و گاه پیکان.
(ویس و رامین).
گر زاغ سیه باغ ز بلبل بستاند
دستان نتواند زدن و نادره الحان.
ناصرخسرو.
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمانه و بلبله.
ناصرخسرو.
به باغ عرعر بی جان همی کند حرکت
بشاخ بلبل بی رود میزند دستان.
مسعودسعد.
هزاردستان گفتی که میزند دستان.
مسعودسعد.
بفضل و عدل معروفی بر آن جمله که در عالم
زنند از فضل و عدل تو به بستان بلبلان دستان.
سوزنی.
چون به دستان زدن گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست.
نظامی.
این همه دستان عشقش می زنم
و آن دودستی فارغ از دستان من.
سعدی.
، لاف زدن:
تو رستمی بگه حمله پیر زال جهان
چگونه پیش تو دستان زند به مردی سام.
خواجو
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ تَ)
دندان ساییدن. دندان غرچه کردن. (یادداشت مؤلف). اراقیت دندان بر او سود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). رجوع به دندان ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دی دَ / دِ)
شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) :
وگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصدمنی مشت دندان شکن.
اسدی.
، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل:
گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن
می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت.
صائب (از آنندراج).
- جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ رَ/ رِ دَ / دِ)
قسمی از ماهی که گوشت آن بغایت لذیذ و لطیف باشد. (غیاث) (آنندراج) :
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهرنمای
گاو او عنبرفزای و ساحلش سنبل گیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از اعراض کردن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). رو برتافتن. (آنندراج).
- دندان بر چیزی کردن، کنایه از طمع و توقع و خواهش آن داشتن است. (از آنندراج).
، کنایه از مضایقه نمودن باشد. (برهان) (از آنندراج). دریغ داشتن. (آنندراج) :
از لب و دندان وی گر بوسه ای سازم طمع
لب چه بگشایم که با من او چه دندان می کند.
سراج الدین سگزی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
از ریشه بیرون آوردن دندان. (ناظم الاطباء). کندن دندان. بیرون کشیدن دندان. قلع دندان:
در دهان دار تابود خندان
چون گرانی کند بکن دندان.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از قطع طمع کردن باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). کنایه از یأس و ناامیدی است. (از لغت محلی شوشتر) ، مقهور و مغلوب ومعدوم کردن:
مژده مژده کآن عدو جانها
کند قهرخالقش دندانها.
مولوی.
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی (بوستان).
، کنایه است از آزار و اذیت کردن.
- دندان از (ز) بن برکندن، شکست دادن. مقهور و مغلوب ساختن:
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو ز بن برنکند دندانش.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ)
نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقدی که به مدعو دادندی پس از طعام. (یادداشت مؤلف) :
از پی آن تا دهی هر بار دندان مزدمان
میهمانی دوست داری شاد باش ای میزبان.
فرخی.
علی دندان مزدی بسزا داد رسول را و به خانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). خواجه عبدالرزاق حسن به میمند میزبانی کرد.... و دندان مزد بسزا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528).... همگان را دندان مزد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
مرد خندان لب نباشی مرد سندان دل مباش
مرد دندان مزد نبوی درد دندان کن مباش.
سنایی.
به دندان مزداز او خواهم قمیصی
اگر اطلس دهد یا خاره یا خز.
سوزنی (از آنندراج).
خون دل خوردی و من لب را همی خایم که او
جان چرا پیشت به دندان مزد در دندان نداشت.
مجیر بیلقانی.
از بن دندان به دندان مزد تو
جان دهم جای دگر مهمان مشو.
خاقانی.
من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری
عروس آخر چو هدیه دید دانم پرده بگشاید.
خاقانی.
مصطفی استاده خوانسالار و رضوان تشت دار
هدیه دندان مزد خاص و عام یکسان آمده.
خاقانی.
نیزۀ چون مارش از بر چرخ شاید نیش او
ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد.
خاقانی.
چو بر دندان ما کردی حلالش
چه دندان مزد شد با زلف و خالش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ زِ / زُ)
مسواک، که دندان را پاک می کند و ریم آن بزداید. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
حالت و چگونگی دندان زن. دندان زدن، عدوات و دشمنی و خصومت. (ناظم الاطباء). برابری کردن. (انجمن آرا) (از غیاث) (از آنندراج) :
کسی که با تو به دندان زنی برون آید
بود زمانه مر او را به قهر دندان کن.
سوزنی (از آنندراج).
رجوع به مادۀ دندان زدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
خرم شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود.
مولوی.
- خندان شدن شمشیر، کنایه از دندانه دار شدن شمشیر و مانند آن. (آنندراج) :
قیمت شمشیر کم گردد چو خندان میشود.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ بِ لَ دَ شِ کَ تَ)
چرخ زدن. گردیدن. چرخیدن. گردش کردن. دور زدن. گشتن:
مردمان را کتخدایی در بدر افکنده است
همچو پرگار از برای جفت دوران می زنند.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ)
شرحه شرحه کردن.
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ)
دندان زده. زده شده به دندان، کنایه از طمعکرده شده است. (آنندراج). مطلوب و آرزوشده. (ناظم الاطباء) :
دندان زد هزار نگاه گرسنه بود
لعل لبش که باده به آن رنگ و بو نبود.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
آنچه که دندان را بشکند و خرد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان کردن
تصویر دندان کردن
اعراض کردن، مضایقه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان کندن
تصویر دندان کندن
کنایه از اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پول یا جنسی که پس از اطعام مسکین بدانان دهند مزد دندان هدیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستان زدن
تصویر دستان زدن
نغمه سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان مزد
تصویر دندان مزد
((~. مُ))
پول یا جنسی که پس از اطعام مساکین به آنان دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستان زدن
تصویر دستان زدن
((دَ. زَ دَ))
سرودن، نغمه خواندن
فرهنگ فارسی معین